پرفسور اهورا...
قصه از اونجایی شروع شد که...
وسط درس خوندن مامانی خدا جونی تو رو مثل یه فرشته کوچولو گذاشت تو دل مامانی
ودو ترم از امتحانا رو همراه مامانی می یومدی دانشگاه واونجا مثل یه مهندس ناظر مواظب ماما نی بودی...
الان هم که برای ترم آخر دارم درس میخونم همش رو پاهام خوابیدی ویا اینکه مشغول ورجه ورجه هستی!
با اون پاهای کوچولوت هی میکوبی روکتابام....
پستونکت رو هم پرت میکنی پایین تا من به توتوجه کنم ...
حسابی دیگه همه درسای منو یاد گرفتی...
برا همینم بهت میگم:
پرفسور اهورا قبادی
خوب من دیگه رفتم درسامو بخونم...ایشالا بعد از امتحانا دوباره میام وبه همه سر میزنم.....البته با اهورا...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی