اهورا قبادی ارفعیاهورا قبادی ارفعی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

نفس اهورایی فرشته ها

اهورا واولین برف

اهورا جون بالاخره اولین برف زندگیش رو 30آذر 91 دید وکلی هم ذوق کرد پسر مامان زندگیت مثل برف سپید وپاک باشه.... اهرا جونی وبابایی اهورا نفس ومامانی اهوراجونی وداداسورنا اینم یه تصویر 3نفره از خانواده ی فورساید   ...
15 بهمن 1391

پرفسور اهورا...

قصه از اونجایی شروع شد که... وسط درس خوندن مامانی خدا جونی تو رو مثل یه فرشته کوچولو گذاشت تو دل مامانی ودو ترم از امتحانا رو همراه مامانی می یومدی دانشگاه واونجا مثل یه مهندس ناظر مواظب ماما نی بودی... الان هم که برای ترم آخر دارم درس میخونم همش رو پاهام خوابیدی ویا اینکه مشغول ورجه ورجه هستی! با اون پاهای کوچولوت هی میکوبی روکتابام.... پستونکت رو هم پرت میکنی پایین تا من به توتوجه کنم ... حسابی دیگه همه درسای منو یاد گرفتی... برا همینم بهت میگم:                         &n...
11 دی 1391

اولین حریره بادوم من

  ...وامروز اولین حریره بادام تو زندگیم رو خوردم .مامان سحر بهم میگه: نوش جونت پسملی،بخو ل تا بزگ بشی... آره پسر گلم١هفته پیش شروع به خوردن سرلاک کرده بود.اما امروز صبح که بیدار شدم با خودم گفتم بیا روز آخر مهر رو برات حریره درست کنم وتو خوردی وخیلی هم دوست داشتی ،و الان هم که دارم این پست رو میزارم تو تو بغلم نشستی وداری آواز میخونی...امان از دست این آواز خوندنت جمعه که رفته بودیم پیتزا پدر خوب،تو همش آواز می خوندی وهمه نیگات میکردن.... اینم خوشمزه ی اهورا جونی حالا میریم خودمونو برا خوردن آماده کنیم.در ضمن پیش بندم رو خاله جونی بهم کادو داده تا وقتی غذا میخورم به یاد اونو شهرادی باشم... ...
27 آذر 1391

26 آذر 90 موج نگرانی...

آره خوب یادمه 26آذر سال گذشته زمانی که تو فرشته کوچولوی مامانی تو راه بودی ومن3.5ماهگی خودم را پشت سر گذاشته بودم،غروبی رفتم آرایشگاه،توی راه حس خوبی نداشتم ،وقتی رسیدم خونه  متوجه شدم حالم خوب نیست،بابا محمد رفته بود شرکت و من در این شهر غریب کسی رو نداشتم،دادا سورنا مثل فرشته های مهربون سریع آماده شد  وبا هم رفتیم بیمارستان تهرانپارس،....منو  اورژانسی بردن اتاق عمل وسورنای عزیزم تک وتنها پشت درهای بسته اتاق عمل تو انتظار وتو افکار پاک خودش زمزمه میکرد:((کیسه آب  کجاست ؟)) وقتی بابا محمد از راه میرسه که گویا با سرعت جت اومده سورن ا رو گریون میبینه ، :((بابایی،منم کیسه آّ&...
27 آذر 1391

محبت دوقلویی....

    دوقلوهای دختر به نام‌های بریل و کایری، ۱۲ هفته زودتر از موعد، به دنیا آمده بودند و بنابراین به مراقبت‌های ویژه نیاز داشتند، آنها را در دستگاه‌های انکوباتور جدا گذاشتند. کایری خوب وزن می‌گرفت و شرایطش پایدار بود، ولی بریل، فقط ۹۰۰ گرم وزن داشت، در تنفس مشکل داشت و دچار مشکل قلبی هم بود و انتظار نمی‌رفت، زنده بماند.  پرستارش هر کاری از دستش برمی‌آمد برای بریل انجام داد، اما شرایطش فرقی نکرد. تا اینکه برخلاف قوانین بیمارستان، او آن دو را در یک انکوباتور قرار داد.   او دو نوزاد را قدری تنها گذاشت و رفت که بخوابد، در بازگشت او این صحنه زیبا را دید و سایر پرستاران و پزشکان را صدا...
23 آذر 1391

میخوام جورابمو در بیارم....

سلام به جیگر پسری خودم امروز داشتم درس میخوندم،تازه شروع به درس خوندن کرده بودم(آخه امتحانام نزدیکه) که یهو دیدم یه صداهایی داری از خودت تولید میکنی.وقتی نیگات کردم کار از گذشته بود وداشتی جوراباتو میخوردی..... این اولین باری بود که جورابتو از پاهای کوچولوت در آوردی،معلومه که شیطونیهات داره شروع میشه..... توجه کنید یه لنگه تو دهن ویه لنگه دیگه کنارش..... ...
19 آذر 1391

موزه سعد آباد

آخرین هفته ی شهریور رو با خاله سودی رفتیم موزه سعد آباد اینجا اهورا تو حیاط رضا شاه لمیده وبه چی فکر میکنه نمی دونم.... شاید به قدرت طلبی  وشاید هم به اقتدار....     ...
15 آذر 1391

زنبوری ام زنبوری...

پسر گلم اگه بدونی با چه عشقی این سرهمی رو برات بافتم  دونه دونه که میبافتم برات دعا میکردم که همیشه سالم وتندرست باشی گلم....مبارکت باشه... فدای اون خنده هات بشم الهی...ریز ریز وبامزه والبته خوردنی........ اینم از طرز تهیه ی زنبوری: اول ٣٦دونه سر میندازیم وبعد با عشق اهورایی شروع به بافتن میکنیم به زیر بغل که رسیدیم کمی قلقلک میدیم وبه فاق که رسیدیم پوشکش رو عوض میکنیم...حالا مونده چی.....دولپی میخوریمت جیگر....   ...
15 آذر 1391