اهورا قبادی ارفعیاهورا قبادی ارفعی، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

نفس اهورایی فرشته ها

دوباره اومدی تو خوابم...

13بدر خیلی خسته شدم ،شمال بودم وشبانه برگشتم تهران... سرمو که گذاشتم رو بالشت خوابم برد، جیگر مامانی اومدی تو خوابم ، می خواستم حمامت کنم... اونقدر تپل بودی که تو بغلم جا نمیشدی... صبح که بیدار شدم خیلی دلم برات تنگ شده بود ..کاش کنارم بودی وپا کوچولوت رو بوسه باران میکردم.از دوریت کم طاقت وخسته شده ام...2ماه دیگه  تو دلم  همین جا کنار قلب مامانی هستی... منتظر اون روز هستم وبرای دیدنت لحظه شماری میکنم... وقتی که خسته می شم ودلم میگیره بابا محمد بهم دلداری میده ومیگه:قدر این روزها رو بدون ،این یه هدیه آسمونیه که خدا به ما داده وبهترین لحظه هایی که دیگه ممکنه امتحانش نکنی... اینم1000 تا بوس برا کوچول موچول خ...
15 فروردين 1391

یک شب رویایی

    شب بود یک شب بی نظیر ورویایی مهربون مامان دیشب اومدی تو خوابم مثل یه فندوق کوچولو بودی..کنار تختم خوابیده بودی ومن با اشتیاق نگات می کردم اینقدر ملوس بودی که دلم می خواست بخورمت... قبل از خوابیدن خیلی به تو فکر کردم .از خدا خواستم تا خوابتو ببینم .آخه خیلی دلم برات تنگ میشه. خدای مهربون من ممنونم از اینکه آرزوم رو برآورده کردی ومنو به یک رویای فراموش نشدنی دعوت کردی... تا قبل از اینکه 4ماه بشی وشروع به تکون خوردن بکنی نمی تونستم باهات ارتباط برقرار کنم..همیشه به خودم میگفتم که آیامی تونم هیچ بچه ای رو مثل دادا سورنا دوست داشته باشم...نمی دونستم که این عشق روچی جوری باید قسمت کنم وفکر می...
14 فروردين 1391

لحظه لحظه های انتظار

                       ((   یا حق  ))                                                  در آن نوبت که بندد دشت نیلوفر به پای سرو کوهی دام تو را من چشم در راهم مناز یادت نمی کاهم... فرشته کوچولوی مامان,چشم براهت نشسته ا...
18 اسفند 1390