یک شب رویایی
شب بود یک شب بی نظیر ورویایی
مهربون مامان دیشب اومدی تو خوابم مثل یه فندوق کوچولو بودی..کنار تختم خوابیده بودی ومن با اشتیاق نگات می کردم اینقدر ملوس بودی که دلم می خواست بخورمت...
قبل از خوابیدن خیلی به تو فکر کردم .از خدا خواستم تا خوابتو ببینم .آخه خیلی دلم برات تنگ میشه.
خدای مهربون من ممنونم از اینکه آرزوم رو برآورده کردی ومنو به یک رویای فراموش نشدنی دعوت کردی...
تا قبل از اینکه 4ماه بشی وشروع به تکون خوردن بکنی نمی تونستم باهات ارتباط برقرار کنم..همیشه به خودم میگفتم که آیامی تونم هیچ بچه ای رو مثل دادا سورنا دوست داشته باشم...نمی دونستم که این عشق روچی جوری باید قسمت کنم وفکر می کردم سختترین کار دنیاست...غافل از انکه خدا هست در اندیشه ی ما...بله وقتی که تو بطنم شروع به تکون خوردن کردی کم کم محبت خاصی در قلبم نشست..
وهمچنانکه بزرگتر میشوی این عشق بیشتر میشه..البته وابستگیم به سورنا صد چندان شده وپسر ارشد مامان خیلی محبتش را به من بیشتر کرده...
خدایا چنان کن سرانجام کار
که تو خشنود باشی وما رستگار
کم کم به عید نوروز نزدیک می شویم .من کم وبیش مشغول خانه تکانی هستم .البته کار سنگین نمی تونم انجام بدم امابهر حال باید تا چهارشنبه سوری خون تر تمیز باشه وما وسایل غیر قابل استفاده مون رو آتیش بزنیم واز روش بپریم وبگیم ((زردی من از تو سرخی تو از من))..
مرغ وخروس واردک مثل گل قاصدک
با یک سبد عروسک به همه میگم :عید شما مبارک
قند وعسل مامان تو سال 91 به دنیا میاد امیدوارم که سال خوبی در کنار خانواده ی مهربانم داشته باشیم.خدایا در این سال جدید سلامتی و موفقیت همسر مهربانم پسر گلم سورنا و فرزند در راهم را از تو می خواهم. از تو می خواهم به من شادابی وصبر بدهی تا زندگی را برای خانواده ام زیباتر کنم..
نوروز باستانی را بههمه ی دوستانم تبریک می گویم .با آرزوی سالی خوش وپر بار برای شما عزیزان.