اهورا قبادی ارفعیاهورا قبادی ارفعی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

نفس اهورایی فرشته ها

اهورا به مسافرت میرود...

برای تعطیلات عید غدیر فرصت خوبی بود تا یه گشتی به اصفهان بزنیم.به اتفاق خاله جون رفتیم  کجا ؟ اصفهون همون که میگن نصف جهون....حالا بیاین تا با هم سفرنامه ی اهورا را دنبال کنیم: شب قبل از مسافرت آقا شهراد هم اومد خونمون وصبح کله سحر بیدار  شد واومد پیش اهورا تا به قول خودش دو(پستونک) رو بزاره دهن  اهولا جون... دو پستونکی یکی بچه یکی قول بچه... منار جنبون باغ پرندگان صفه به چه مینگری پسرگلم...نگاه متفکرانه اهورا از داخل تله کابین به بیرون...شاید برات عجیب باشه این قدرت انسانی اما گلم این در برابر قدرت عظیم خدا هیچه...اینقدر مامان این نگاهتو دوست داره ...
20 آبان 1391

سری به اتاقم...

  اینجا اتاق منو دادا سورناست.. مامانی اونو به دو قسمت تقسیم کرده ونصف اتاقو قرمز  و آدیداس برای دادا ونصف دیگه که برا منه عروسکی وابری و آبیه....من روزی ١ساعت تو اتاقم میرم وبازی میکنم با عروسکهای بالا تختم ...چون نمی خوام مزاحم درس خوندن دادا بشم. اینجا دارم با کلید بازی میکنم واین بازیرو خیلی دوست دارم(٥ماهه)     اولین باری که اومدم تو اتاقم ٢٠روزم بود  وفقط یه کمی از این عروسک بزرگتر بودم.این لباسهایی که تنم میبینی شماره صفر بوده کا مادر جون اونا رو دوباره کوچیک کرده تا اندازم بشه... مادر جون دوستت دارم ....   ...
8 آبان 1391

وقتی بغضم میگیره...

بعضی وقتا وقتی بغضم میگیره،دلم میخواد خدا بیاد اشکامو پاک کنه... امروز یه مطلبی رو تو یه وبلاگ یه کوچولو خوندم که خیلی ناراحت شدم والان هم که مینویسم چشمام بارونی بارونیه...نی نی بدون بابایی،آره مریم کوچولویی با چشما ی خوشگل ،با چشمای آسمانی که گویی پدر را از خدا طلب میکند...خیلی دلم گرفت وخواستم این متن رو تقدیمش کنم. تقدیم به مریم کوچولوی عزیزم: زندگی کن ولبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند واز نفست آرام میگیرند وبه امیدت زنده هستند وبا یادت خاطره میسازند.من همان را برایت آرزو میکنم که در زندگیت بهترین معنا می شود..... ...
6 آبان 1391

وقتی مامان عکاس میشه

جونم براتون بگه ..یه روز که مامانی تنها بود ومنهم2.5ماهه بودم به سرش زد که عکس بگیره... برا همینم منو سوژه کرد و.....                       مامانی وبابایی خیلی دوستتون دارم وخوشحالم که اومدم پیشتون   اینم یه خمیازه کوچولو  ویا شایدم خودمو ملوس کردم؟ اینم یه مدلشه دیگه...   حالا 1 2 3 ...بیا جلو میخوام شوت کنم.. این دوتا عکس هم که حسابی سانسور شده به ریش ما میخندی بچه!!!!!!!!!!!!!!!! زبون درازی هم که می کنی...سالی که نکوست از بهارش پیداست دیگه دارم عصبانی میشما.....
1 آبان 1391

در این 2ماه...

سلام ،من اومدم با یه عالمه عکس... اینجا اولین روزه که گلپسرم پا به عرصه وجود نهاده... اینم یه دسته گل برا ی مهربون بابا...بابای دوستت دارم هنوزم 1روزمه...نی نی ها دوستتون دالم اولین باری که رفتم مطب دکتر عنایت برا چکاپ...3روزه وقتیکه داداسورنا رو دیدم... عاشقتم پسر... تازه رسیدم خونه هنوز عرقم خشک نشده که ...توجه(لباسمو چقدر برام بزرگه) عاطفه ی پدری... وآرامش در آغوش مادر...   ...
24 تير 1391

حالا دیگه همنفسم اومده...

در آن صبح زیبای بهاری،هنگامیکه باران آرام آرام میبارید خداوند عطیه ای بر ما فرستاد ... هدیه ای زیبا ودوست داشتنی که تا ابد در دل وجان جا دارد.. قدمهایت بر زندگی ما عطوفت ومهر آوردو نگاهت عشق اهورا جان ، پسرم! به خانه ی ما نور آوردی... نورانی شدنت به عرصه ی زندگی مبارک.                                                       ...
9 خرداد 1391

اضطراب

از دیروز کنار آپارتمان ما رو دارن گود برداری میکنن،هر بار که بیل مکانیکی میره تو خاک ،تار وپود خونمون میلرزه... انگار زلزله میاد... سورنا هم همش نگرانه ومیترسه از کنار من جم نمیخوره... محمد ،خیلی نگرانه وروزی چند بار زنگ میزنه خونه تا مطمین بشه ما در امانیم. منم تو این شهر غریب کاری از دستم بر نمیاد ..کجا برم؟ توکل به خدا، مارو در پناه خودت حفظ کن... خدایا به من آرامش بده تا بتوانم سورنا رو هم آروم کنم وبه اون طفل معصوم لطمه ای وارد نشه... 2ماه پیش بود که توتهرانپارس یه ساختمون 10واحدی آوار شد رو سر ساکنینش وچندین نفر هم مردند...برا همینه که سورنا اینقدر استرس داره... این روزا دهه شهادت فاطمهِ اطهره...خی...
4 ارديبهشت 1391

31هفتگی گلپسری

سلام به پسملی خودم،خوبی مامان جونی...دیروز رفتم دکتر جونیت (خانم دکتر مقصودی) همه چیز خوب پیش میره،صدای قلبت رو هم بابایی اولین بار بود که میشنید... اولش هول شده بود ومیخواست از مطب بره بیرون ،کلی دلمون برات تنگ شده عزیزکم... اینم یه ماچ از پسملی.... دکتر میگفت یه کمی ریزه میزه هستی !بابایی دست پاچه شد وگفت:(کی؟) پ نه پ مامان بچه  که از ریزه بودن داره میترکه! برا همینم به داروهام امگا3 را هم اضافه کرد...خوب بخور نوش جونت... ...
30 فروردين 1391