شراب شعر چشمان تو
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد! همه اندیشه ام اندیشهء فرداست، وجودم از تمنای تو سرشار است، زمان-در بستر شب-خواب وبیدار است، درادامهء مطلب باقی شعر فریدون رو بخونین هوا آرام،شب خاموش،راه آسمانها باز... خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز... رود آنجا که می بافند کولیهای جادو،گیسوی شب را همان جاها که شبها در رواق کهکشانها عود می سوزند: همان جاها که اخترها به بام قصرها،مشعل می افروزند: همین فردا که راه خواب من بسته است، همین فرداکه روی پردهءپندار من پیداست همین فردا که ما را روز دیدار است! همین فردا که ما را روز آغوش ونوازشهاست! هم...
نویسنده :
مامان سحر
11:41